You are currently browsing the tag archive for the ‘استقلال’ tag.
استاد یک لحظه دست از نوشتن روی تابلو برمیدارد، برمیگردد سمت کلاس، سر و صداها کمی میخوابد، لبخند میزند و میگوید:« من غبطه میخورم به حال شماها. نمیدونم چرا این قدر خوشحالین! آیندهی شغلی خوبی دارین؟!»
کسی از آخر کلاس ادامه میدهد:« شب خوبی داشتیم؟!»
کسی از آخر کلاس ادامه میدهد:« شب خوبی داشتیم؟!»

Advertisements
- ژانر این آدمها که یه موقع، یه برخورد بدی با آدم کردن که باعث شده از ذهن آدم شیفت دیلیت شن، حالا هی به طرق غیرمستقیم سعی در منت کشی، حلالیت طلبی(!) و اینها دارند! و نمیفهمند که فقط یک جمله، یک نگاه، یک حرف و حتی یک حس کافیه تا یک نفر برای همیشه و تا ابد از ذهن آدم پاک شود. به ریسایکلبین هم منتقل نشده که بشه با این قبیل تلاشهای خفیف به ریاستور شدنش امید داشت!
- ژانر این مردها که به کار کردن بیرون از خانه و استقلال مالی زن اعتقاد ندارند و بدتر اینکه آنقدر نفهمند که استقلال مالی زن را یک تهدید جدی برای خودشان حساب میکنند!
- ژانر این آدمها که با هر جملهشان یک کلمه (به طور تصادفی) از مجموعه فحشهای حیوانی انتخاب، به سخنان گهربارشان الصاق و به مخاطب تقدیم میکنند!
- ژانر این آدمها که وت بلنکتن. یخن. بیحس و حالند و کلاً هیچ جوری نمیشه باهاشون اوقات خوشی را سپری کرد!
- ژانر این آدمها که به معنای واقعی کلمه زرد و سطحیاند و آدم از هم صحبت شدن باهاشان هم عذاب وجدان میگیرد!
.
.
.
اینها ژانرهای سیاهند در دایرهالمعارف ذهن من! آخیـــــش! راحت شدم اینا را نوشتم اینجا! مرسی از آن وبلاگنویس عزیز پایهگذار این پستهای ژانرنویسی! نعمتی هستند برای پاکسازی ذهن خستهی آدمی!:دی