You are currently browsing the tag archive for the ‘بحران’ tag.
استاد یک لحظه دست از نوشتن روی تابلو برمیدارد، برمیگردد سمت کلاس، سر و صداها کمی میخوابد، لبخند میزند و میگوید:« من غبطه میخورم به حال شماها. نمیدونم چرا این قدر خوشحالین! آیندهی شغلی خوبی دارین؟!»
کسی از آخر کلاس ادامه میدهد:« شب خوبی داشتیم؟!»
کسی از آخر کلاس ادامه میدهد:« شب خوبی داشتیم؟!»
